کد مطلب:153823 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

یک درس آموزنده
هانی بن عروه شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد میهمان خود را تسلیم دژخیمان كند، وقتی كه بین ابن زیاد و هانی گفتگو به درازا كشید مسلم بن عمرو باهلی به عبیدالله بن زیاد گفت: مرا با او تنها گذارید تا با وی سخن گویم شاید بتوانم او را راضی كنم كه مسلم بن عقیل را تحویل دهد، پس با موافقت ابن زیاد به نقطه خلوتی از مجلس رفت كه ابن زیاد آن ها را می دید و صدایشان را می شنید و هانی را هم با خود به آنجا برد و به او گفت: هانی ترا به خدا باعث قتل خود و گرفتاری ایل و عشیره ات مشو، این مرد (ابن زیاد) پسرعموی این طایفه است و مسلم را نمی كشد و به او صدمه ای نمی رساند و تو او را تحویل سلطان می دهی و برای تو هم عیب و ننگی نیست.

فقال هانئ: و الله ان علی فی ذلك أعظم العار ان ادفع جاری و ضیفی و هو رسول ابن


بنت رسول الله و انا حی صحیح أسمع و أری شدید الساعد كثیر الاعوان و الله لو لم آكن الا وحدی لیس ناصر لم ادفعه حتی اموت دونه.

«هانی گفت: بخدا قسم این كار برای من بزرگترین ذلت و ننگ است كه پناهنده و مهمان خود كه فرستاده فرزند رسول خدا است تسلیم نمایم در حالیكه زنده ام و به سلامت و می شنوم و می بینم و بازوئی توانا و یاران بسیار دارم، به خدا اگر كسی را هم نداشته باشم و تنها و بی یار و یاور هم باشم او را تحویل نمی دهم تا آن كه قبل از او بمیرم».

آری هانی این مرد خدا و آزاده شهادت را بر ننگ و عار ترجیح داد و حاضر نشد كه مهمان و پناهنده خود را تسلیم دژخیمان كند.

مسلم بن عمرو باهلی كه مأیوس شد به ابن زیادگفت: امیر! مسلم را تحویل نمی دهد حتی آن كه كشته شود!!

ابن زیاد گفت: بخدا اگر او را تحویل ندهی گردنت را می زنم.

هانی: اذا و الله تكثر البارقة حولك. «اگر چنین كنی با شمشیرهای زیادی رو به رو خواهی شد».

ابن زیاد: مرا به شمشیرهای كشیده می ترسانی، و دستور داد هانی را نزد او بردند و با چوبی كه در دست داشت به صورت و بینی او زد كه گوشت صورتش كنده شد و خون از بینی وی جاری گشت.

هانی دست به قبضه شمشیر یكی از مامورین برد كه حمله نماید لیكن پلیس ابن زیاد مانع شد.

ابن زیاد گفت: او را ببرید كه خونش مباح است.

هانی را كشان كشان بردند به اطاقی افكندند و در را برویش بستند حسان بن خارجه به عبیدالله بن زیاد گفت: ما او را با حیله و مكر به این جا كشاندیم و تو با او این چنین رفتار كردی.

ابن زیاد خشمگین شد و دستور داد با مشت و سیلی او را بر جای خود نشاندند محمد بن اشعث گفت: ما به رأی امیر خشنودیم زیرا او مؤدب است [1] !



[1] ارشاد مفيد ص 209 - بحار ج 44 /ص 346 - كامل ج 4/ص 29 - حياة الحسين ج 2/ص 374 - مقاتل الطالبين ص 100 طبري ج 7/ص 252.